کسی و نمیبینمـــ
روبروم نشسته بود و داشت نگام میکرد.
بهش گفتم چرا اینجوری نگام میکنی!
گفت چطوری؟
گفتم یجوری که انگار فقد من اینجام و هیچ کس اطرافمون نیس.
گفت چرا هست اما من کسیو جز تو نمیبینم
[ سه شنبه 21 خرداد 1398 ] [ 21:56 ] [ hpr ]
روبروم نشسته بود و داشت نگام میکرد.
بهش گفتم چرا اینجوری نگام میکنی!
گفت چطوری؟
گفتم یجوری که انگار فقد من اینجام و هیچ کس اطرافمون نیس.
گفت چرا هست اما من کسیو جز تو نمیبینم